رونیکارونیکا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

گل زندگی

عید فطر

بچه سلام امشب شب عید فطره طاعات همتون قبول باشه فکر نکنین  خودمون عبادت نکردیم، همین که بچه خوبی بودیم مامان رو اذیت نمیکردیم خودش واسه ما عبادته. البته خودمونیم من اصلا نمیذاشتم مامانم شبها راحت بخوابه
17 مرداد 1392

بدون عنوان

این عکس من چهار روزه هستم تازه با مامان رفتیم درمانگاه تست تیروئید ازم گرفتن و شنوائیم رو چک کردن من گوشم سالم بود چون صدای مامان رو میشنیدم که میگفت عزیزم گریه نکن. بعدش رفتیم خونه خاله عصمت من تو اتاقش شیر خوردم و بعدش رفتیم بیمارستان پیش بابا چون که بابای من تو بیمارستان کار میکنه. ...
17 مرداد 1392

زردی

وای امروز کم کم داری زرد میشی  غروب من شیفت بودم که با مامان و بابا و مامان بزرگ اومدین بیمارستان و من ازت آزمایش زردی گرفتم که بعدش رفتیم تو بخش نوزادان و تو رو بستری کردیم ...
17 مرداد 1392

شکفتن غنچه گل

سلام دوستان اسم من رونیکا است من روز یکشنبه نهم تیر ماه ساعت 9:45 دقیقه در بیمارستان سلمان فارسی بوشهر متولد شدم. این وبلاگ خاله عصمت برام ساخته که مامان و بابام تمام خاطرات زندگیم توش یادداشت کنند .البته خودم که بزرگ شدم نوشتن یاد گرفتم دیگه خودم خاطراتم رو مینویسم. از همین الان به مامان و بابام قول میدم که اولین کلمه ای که توش مینویسم اسم قشنگ اونا باشه. این عکس بلافاصله بعد از تولدم است. بچه ها این گریه نیست خنده خوشحالیه ...
17 مرداد 1392

ملاقاتی

رونیکا جان امروز روز اول زندگیته الان ساعت 4بعداز ظهر ساعت ملاقاتی است عمه فریده و خاله افروز و بابا و مامان بزرگ اومدن  برای دیدنت کلی با همدیگه عکس گرفتیم همه خوشحالن . من بغل بابا بزرگم هستم بابا جون هم کنارمون ایستاده ...
17 مرداد 1392

دفترچه

امروز مامان برام دفترچه بیمه گرفته از خدا میخوام هیچ وقت ازش استفاده نکنم و همیشه سالم باشم من برای مامان و بابام و شما دعا میکنم شما هم برام دعا کنید زودتر بزرگ بشم بتونم دستام ببرم بالا براتون دعا کنم.
17 مرداد 1392

بستری

رونیکا کوچولو امروز روز دومی که دنیا اومدی کم کم بداریم آماده میشیم که بریم خونه
16 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل زندگی می باشد