رونیکارونیکا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

گل زندگی

اولین باری که با صدای بلند خندیدم

بابا ساعت2ظهر از سر کار اومد و منو بغل کرد و بهم گفت خیلی دلم برات تنگ شده بود و بهم گفت بزرگ بشو بگو بستنی می خوام.مرتب تکرار کرد و من برا اولین بار با صدای بلند خندیدم.اشک تو چشمای مامان و بابا حلقه زد
21 مهر 1392

اولین سفر بابا

بابا 8 مهر ماموریت داشت و با همکاراش رفت تهران.خیلی دلم براش تنگ شد.تب کرده بودم مامان منو برد دکتر
21 مهر 1392

خرابی اینترنت بابا

سلام.می دونستین چرا این مدت من نبودم .اینترنت بابا خراب بود.من 19شهریور رفتم با مامان و بابام شیراز اخه عروسی لیلا دختر دایی مامان بود.21عروسی رفتیم .با خاله و مامان جون خونه المیرا بودیم .مهمونی رفتیم.28با خاله و مامان جون برگشتیم بوشهر
20 مهر 1392

واکسن دو ماهگی

روز شنبه نهم شهریور ماه  رفتیم مرکز بهداشت نبی اکرم . قدت شده بود 56 سانتی متر و وزنت 5 کیلو شده بود . واکسنای دو ماهگیت هم زدی که واکسن هپاتیت کمیاب شده بود رفتیم بیمارستان پیش خانم زنگویی بهت زد خیلی گریه کردی بابا هم اونجا شیفت بود که اومد تو واکسیناسیون تو رو دید . بعد از اون اومدیم خونه خیلی بیقرار بودی و تب کردی. ...
12 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل زندگی می باشد